آرتین جانآرتین جان، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 17 روز سن داره
آریا جانآریا جان، تا این لحظه: 8 سال و 4 ماه و 3 روز سن داره

شیرینی زندگی

چهار ماهگی

پسر کوچولوی مامان 4ماهگیت مبارک دلیل تاخیرم قطع بودن اینترنت بود عزیزم وگرنه زودتر برات مینوشتم مهمترین اتفاق این ماه واکسن 4ماهگیت بود که خدارو شکر به خیر و خوشی گذشت و تو اصلا مثل سری قبل اذیت نشدی واکسنت شده بود برام یه کابوس از بس که سری قبل چشممون ترسیده بود که نکنه دوباره اونجوری اذیت بشی و به طور باور نکردنی خیلی خوب بود و بعد از اینکه از مرکز بهداشت اومدیم (طبق معمول کرج خونه مامان جون اینا بودیم )کمپرس یخ برات گذاشتیمو خیلی آروم بودی و خوابیدی بابا جون سرکار بود بنده خدا از نگرانی زود به زود زنگ میزد و حالتو میپرسید.بعد از ناهار یکم گریه میکردی که بیشتر بهانه گیری بود و با کشیدن موهای دایی سیاوش بیچاره میخندیدی و آروم میشدی اون...
27 دی 1391

اولین جلسه پایش و مشاوره

دیروز اولین جلسه مشاوره و پایش گل پسرم بود و ساعت 10 صبح باید میرفتم مرکز پایش رشد و تحول آفتاب صبح ساعت 8:30 منو بابایی از خواب بیدار شدیم و بعد از خوردن یه صبحانه مختصر (به خاطر اینکه خیلی دیرمون شده بود) و آماده کردن شما رفتیم شهرآرا خدارو شکر سر ساعت رسیدیم و زمان پایش خیلی خوب با مشاورت همکاری کردی و در مجموع خیلی جلسه خوبی بود و مشاورت گفت که آرتین از همه لحاظ از بچه های همسنش جلوتره و خیلی هوشیاره و حرکتاشو فعالیتاش عالیه الهی قربون پسر باهوشم برم    چند دقیقه ای با منو بابایی راجع به اینکه چه محدودیتهایی رو باید برات رعایت کنیم و چه کارایی برای رشد بهتر فکری و عاطفیت انجام بدیم صحبت کرد در حدود یک ربع بیست دقیقه ا...
27 دی 1391

اولین شب یلدا با آرتین

آرتین مامان شب یلدات مبارک امسال شب یلدا با وجود تو برامون رنگ و بوی دیگه ای داشتو زیباتر از هر شب یلدای دیگه ای بود بازم طبق معمول و البته با اصرار و التماس مامان جون اینا رفتیم اونجا  دختر عموی من هم (فرشته) به خاطر اینکه تورو ببینه اومد خونه مامان جون. وجود تو طوری این شبو برامون به یادماندنی کرد که نمیتونم وصفش کنم اینقدر سرگرم کارای تو شده بودیم که نفهمیدیم زمان چطوری گذشت به خصوص شب ساعت 1:30 که میخواستیم بخوابیم شما بیدار شدی و چنان قهقه هایی سر داده بودی که همه به خنده تو خندشون گرفته بود و بعد از نیم ساعت بازی و خنده تونستم بخوابونمت عسلم. آرتین عزیزم عمرت چون یلدا بلند باد و به اندازه تمام برگهای رقصان پاییز برات آرزوهای ...
3 دی 1391

قادر جوووووووونم ممنونم

این مطلب رو برای قادر عزیزم مینویسم که یه تشکر از زحماتش داشته باشم و هم اینکه بعدها آرتین بخونه و همیشه قدردان زحمتای بابای مهربونش باشه.قادر جونم در طول 9 ماه بارداری من تمام تلاشش رو برای آرامش و راحتی من انجام داد و از هیچ کاری برام دریغ نکرد که با آرامش من تو هم ذر آرامش رشد کنی خیلی از بهانه گیریها و بد اخلاقیهای منو با صبر و حوصله تحمل کرد و همیشه از خود گذشتگی نشون داد شاید خودم هم نمیتونستم این رفتارامو تحمل کنم. در مورد انتخاب بیمارستان دکتر و ... هیچ کوتاهی نکرد و بعد از زایمان هم از نظر رسیدگی به من و شما سنگ تموم گذاشت و تمام کارهای مربوط به من و تو و خونه رو انجام میده و تا امروز که 5/3 ماهته همه وقت کمک حالم و سنگ صبورم ب...
28 آذر 1391

آرتین و اولین محرم

سلام نفسم میخوام برات از تاسوعا و عاشورای امسال که با هم بودیم بگم طبق معمول تا تعطیلات میشه شال و کلاه میکنیم میریم خونه مامان جون اینا آخه خونه خودمون خیلی تنهاییم پارسال روز شهادت حضرت علی اصغر خیلی دلم گرفته بود یه مقدار هم خودم مریض احوال بودم و چند وقتی بود راهی این دکتر و اون دکتر بودم از سرکار که اومدم خونه دیدم تلویزیون مراسم عزاداری شیرخوارگان رو نشون میده از خدا خواستم اگه ایشالا سال آینده تورو داشتم لباس سقا تنت کنم و تو این مراسم شرکت کنیم و یه نذر کوچیکی هم دارم که هرساله باید ادا بشه;خدارا شکر امسال گل پسرم تو بغلم بود منم همین کارو کردم واااای که چقدر مظلوم شده بودی تو این لباس البته همه میگن قیافت یه معصومیت و مظلومیت خاص...
28 آذر 1391

سه ماهگی

آرتین جونم باورم نمیشه که سه ماه تموم شد و چقدر زود گذشت انگار همین دیروز بود که از بیمارستان اومدیم خونه و تو شدی همه زندگی ما خییلی خوشحالم که تورو دارم از خدای مهربون میخوام که تورو همیشه برای ما حفظ کنه و ما بتونیم همه کار برای خوشبختی و راحتی تو انجام بدیم آرتینم هروقت بهت نگاه میکنم یا بهت فکر میکنم خیلی حالم خوب میشه انگار که همه دنیا رو بهم دادن البته انگار که نه واقعا همه دنیای ما شدی  دلم میخواد وقتی تو هم بزرگ شدی همین قدر ما رو دوست داشته باشی به حرفمون گوش بدی و بدونی که ما هیچ وقت دوست نداریم نارحتی تورو ببینیم و همیشه کنارتیم و مواظبت هستیم و هیچ وقت مارو تنها نذار و کنارمون بمون. پسر عزیزم تا قبل از اینکه تورو ...
10 آذر 1391

چکاپ و واکسن دو ماهگی

پسر کوچولوی مامان دو ماهگیت مبارک عزیز دلم چهارشنبه صبح یعنی یک روز قبل از دو ماهگیت خاله سودا و جوجو رها اومدن خونمون و کلی بهمون خوش گذشت و حسابی محو و سرگرم کارای بامزه رها کوچولو و شما پسری بودیم و فرداش هم همگی باهم رفتیم خونه مامان جون اینا تا بریم مرکز بهداشت و واکسنت رو بزنیم من و بابا قادر و مامان جون رفتیم اول خانمی که قرار بود واکسنتو بزنه یکسری توضیحات درباره واکسنا و عوارض بعدش بهمون داد و بعد گفت رو تخت بخوابونیمت و پاهاتو محکم بگیریم من که اصلا دل نداشتم و یه گوشه ایستادم بابا جون و مامانی نگهت داشتن و چند ثانیه بعد یه جیغ زدی و یه کم بعدش که واکسن سه گانت رو زد زدی زیر گریه اونم چه گریه ای جیگرم برات کباب شده بود و منم با...
17 آبان 1391

یک ماهگیت مبارک باشه پسرم

سلام عزیز دلم  باورم نمیشه که یکماهه کنارم هستی آرتین عزیزم نمیتونم بگم که چقدر دوستت دارم و چقدر دوست داشتنی هستی. پسرم این یکماهی که گذشت ما خونه مامان جون اینا هستیم و اجازه نمیدن بریم خونمون تا 10 روز دیگه که چله شما تموم بشه  برای چکاپ ماهانه که بردیمت دکتر همه چیزت خوب بود و وزنت شده بود 3500 و قدت 52cm. فردای چکاپ ختنه ات کردیم الهی برات بمیرم وقتی گریه میکردی نمیدونی من چه حالی شده بودم و با تو گریه میکردم و شیرت میدادم ،تازه من بعد از اینکه ختنه ات تموم شد اومدم تو مطب دکتر مامان جون اجازه نداد بیام بالا . شب اول یه مقدار اذیت شدی ولی بعدش خدارو شکر خوب بودی عزیزم  چهارشنبه ١٩/٧/٩١ چله ات هم تموم شد و مام...
26 مهر 1391

آرتین عزیزم , زندگی مامان به دنیا خوش اومدی

پسر عزیزم قرار بود آخر شهریور به دنیا بیای ولی مثل اینکه متوجه شده بودی که من و بابا بی صبرانه منتظر دیدنت هستیم ,  عجله کردی و 20 روز زودتر به دنیا اومدی و قدم رو چشم ما گذاشتی و زندگی قشنگمون رو صد برابر شیرین تر و قشنگ تر کردی. آرتین جونم جمعه ساعت 3 نیمه شب بود که درد زیادی داشتم بابایی رو صدا زدم و با هم رفتیم بیمارستان , مامان جون اینا هم از کرج حرکت کردن و اومدن سریع منو بستری کردن و با دکترمون تماس گرفتن و شما روز شنبه 11/6/91 ساعت 8:42 صبح توسط خانم دکتر کاظمی تو بیمارستان آتیه به دنیا اومدی. وزنت پسرم 2700 و قدت 49cm بود عسل مامان , دکترت میگفت خیلی خوب رشد کردی با توجه به اینکه 3 هفته زود به دنیا اومدی. ...
26 شهريور 1391

ماه هشتم و اتفاقات این چند وقت

سلام وروجک مامان آرتین عزیزم وارد ماه هشت شدیم ، الهی قربونت برم که داری بزرگ میشی که بیای پیش من وبابا جون خیلی خوشحالم که تا یکماه دیگه تو بغلم هستی من و باباجون از الان داریم برای دیدنت روز شماری میکنیم که بیای به جمع دو نفره ما و زندگیمونو شیرین تر کنی، روزی هزار بار خدارو به خاطر وجود تو شکر میکنیم که زندگی قشنگمون صد برابر زیباتر و شیرین تر شده  پسر عزیزم از این به بعد هم باید هر دو هفته برای چکاپ بریم گرمای هوا خیلی اذیتم میکنه اما به خاطر تو عزیزم همه چی رو تحمل میکنم ماه گذشته دو هفته رفتم خونه مامان جون اینا و اونجا بودم چون هم بابایی خیلی کار داشت و سرش شلوغ بود و شبها دیر میومد و اینکه عمو حسین (عموی من) با آرمان...
7 شهريور 1391