آرتین و اولین محرم
سلام نفسم
میخوام برات از تاسوعا و عاشورای امسال که با هم بودیم بگم طبق معمول تا تعطیلات میشه شال و کلاه میکنیم میریم خونه مامان جون اینا آخه خونه خودمون خیلی تنهاییم پارسال روز شهادت حضرت علی اصغر خیلی دلم گرفته بود یه مقدار هم خودم مریض احوال بودم و چند وقتی بود راهی این دکتر و اون دکتر بودم از سرکار که اومدم خونه دیدم تلویزیون مراسم عزاداری شیرخوارگان رو نشون میده از خدا خواستم اگه ایشالا سال آینده تورو داشتم لباس سقا تنت کنم و تو این مراسم شرکت کنیم و یه نذر کوچیکی هم دارم که هرساله باید ادا بشه;خدارا شکر امسال گل پسرم تو بغلم بود منم همین کارو کردم واااای که چقدر مظلوم شده بودی تو این لباس البته همه میگن قیافت یه معصومیت و مظلومیت خاصی داره ولی تو این لباس 100 برابر شده بود طوری که هممون تحت تاثیر قرار گرفته بودیم مخصوصا زمانی که مامان جون ملاقه رو تو دستای کوچولوت قرار داد تا شعله زرد هم بزنی الهی من قربون اون دستات برم بعد از اینکه شعله زرد آماده شد با خودت بردیم و پخش کردیم روز عاشورا هم با همون لباسها بردیمت بیرون تو اون همه سر و صدا تو یه خواب نازی بودی که نگو نپرس دوستامون که باهامون بودن تعجب کرده بودن که چطور تو این همه شلوغی و صدا راحت خوابیدی کوچولوی دوست داشتنی من از بس که آقا و گلی اصلا تو این چند روز منو اذیت نکردی البته تا امروز که هیچ اذیتی برامون نداشتی. عکساتم بعدا برات میذارم چون با دوربین خاله سیما ازت عکس گرفتیم هنوز فرصت نکردم ازشون بگیرم; آرتین جونم خیلی خیلی دوست دارم ایشالا صاحب این روز نگهدارت باشه خوشگل پسرم