آرتین جانآرتین جان، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 17 روز سن داره
آریا جانآریا جان، تا این لحظه: 8 سال و 4 ماه و 3 روز سن داره

شیرینی زندگی

آرتین در نه ماهگی

وروجک مامان سلام این چند وقت اینقدر شیطون و بازیگوش شدی که که هرچی بگم کم گفتم دو هفته ای میشه که چهار دست و پا میری (البته اوایل فقط دنده عقب بود )ددری شدی حسابی کافیه فقط در باز بشه  چنان دست و پا میزنی برا بیرون رفتن که اگر نبرمت گریه و جیغ و داد سر میدی عاشق بیرونی منم که باید همش جلو دیدت باشم همچنان خوش اخلاق و خوش خنده ای و هنوز پیش نیومده جایی غریبی کنی یه اتفاق مهم دیگه جوونه زدن اولین مرواریدته  و منم مشغول آماده کردن مقدمات جشنت هستم که این چهارشنبه برات میگیرم. راستی اینجا اولین عروسی که رفتی (عروسی همکار بابا‚آقای شاکری که خیلی بهمون خوش گذشت و تو هم خیلی ذوق کرده بودی با رها بازی میکر...
2 تير 1392

هشت ماهگی

سلام عشق مامان خدارو شکر هشت ماهتم تموم شد و وارد 9 ماه شدی عسسسسسسسلم. این ماه خیلی پر اتفاق بود و هر روزش برامون سخت گذشت چون مصادف با  خونه خریدن ‚اثاث کشی ‚جراحی من و بهونه گیریهای تو بود که فکر میکنم به خاطر دندونات باشه ولی خدارو شکر همش تموم شد ولی همچنان بهانه گیریهات مونده  ارتباط خیلی خوبی با بچه ها داری تازگیها داری سعی میکنی بایستی وقتی خونه هستیم دوست داری همش من کنارت باشم یا تو بغلم باشی الهی قربون این وابستگیت بشم شبها پیش خودمون میخوابی و جدیدا اینقدر غلت میزنی و بیدار میشی شیر میخوری که بابا مجبور میشه بره تو هال بخوابه این ماه زیاد مهمونی دعوت شدیم چندبارش هم خونه همکارای بابا بود هرجا وارد میشد...
1 تير 1392

هفت ماهگی

سلام نفس مامان خوبی ؟ برای چکاپ هفت ماهگیت نرفتیم پیش دکتر خودت و نزدیک خونمون یه متخصص اطفال بود با بابایی بردیمت اونجا خدارو شکر مثل همیشه همه چیز خوب و عالی بود و اما از شیطنتت بگم تو مطب دکتر : خیلی وقته که یاد گرفتی از خودت صدا در بیاری اما بعضی وقتا چنان جیغ میکشی که قرمز میشی قربون اون ذوق کردنت برم وقتی دکتر داشت معاینت میکرد مترشو محکم گرفته بودی و بهش نمیدادی و قتی هم که روی تخت نشوندت گوشیشو گرفته بودی و میکشیدی تا اینکه بالاخره دکتر طاقت نیاورد و بهت گفت شما نسبت به سنت(7 ماه) خیلی شیطونیااااااااا قدت: 69Cm وزن:200/8 دور سر: 43Cm خیلی خوب با بچه ها رابطه برقرار میکنی و ابراز محبت میکنی همه چی رو میفهمی هرجا میریم تمو...
1 تير 1392

نوروز 92 با پسرم آرتین

پسر کوچولوی مامان عیدت مبارک نوروز 92 ‚ اولین بهار زندگیت مبارک عشقم پارسال این موقع تو شکمم بودی و لحظه شماری برای دیدن روی ماهت داشتم اما امسال تو بغلم و در کنارمون بودی خدای مهربونم روزی هزاران بار به خاطر وجود این گل قشنگ شکرت. اول از همه از تمامی دوستان وبلاگیمون تشکر میکنم که جویای حالمون بودن و در ادامه دلیل تاخیرمو میگم.و اما خاطرات نوروز 92 : آرتین جونم ‚امسال شب چهارشنبه سوری یک روز قبل از عید بود و ما هم طبق برنامه هرسال چمدونا رو بستیمو رفتم کرج روز عید (سال تحویل) پرواز داشتیم برای اردبیل و قرار بود بعد از 6 ماه عزیز جون اینا رو ببنیم قبل از پرواز خیلی دلشوره داشتیم که تو هواپیما اذیت نشی و و قتی هم که ...
26 فروردين 1392

شش ماهگی و واکسنش

عششششق مامان سلام   اول از همه خدارو شکر میکنم که این 6 ماه اول با تو بودنمون به خیر و خوشی تمام شد و علی رغم نگرانی که برا واکسنت داشتم ‚اونم به خیر گذشت و اصلا اذیت نشدی (واقعا باورم نمیشه چون میگفتن واکسن 6 ماهگی سخته!)6 روز قبل واکسنت یکم سرماخوردگی داشتی رفتیم کرج و 2هفته اونجا بودیم  و بردمت دکتر همون موقع چکاپ هم شدی این ماه اصلا خوب وزن نگرفته بودی همش 300گرم  دکتر گفت به خاطراینه که بهت آب میوه میدادیم که نباید اینکارو میکردیم برا سرماخوردگیتم یه شربت داد.تو اون چند وقتی که اونجا بودیم یه روز ما رو غافلگیر کردی دستتو گرفتم که یواش بلند بشی بشینی دیدم دستم ول کردی و خودت 5 دقیقه با حفظ تعادل نشستی قربون پسر...
27 اسفند 1391

اندر احوالات 6 ماهگی

 سلام آرتینم ‚ میخوام برات از خاطرات این چندوقت بگم که هر روز و هرلحظه با تو بودنش برام یه خاطره به یاد موندنیه عزیز دلم  اول از شروع غذای کمکی برات مینویسم که از 3 هفته پیش با اجازه دکترت شروع شد (18/11/91) تا دکتر گفت میتونیم فرنی رو شروع کنیم منو بابا مثل همیشه با کلی شوق و ذوق رفتیمو برات یه سرویس قابلمه خیلی خوشگل خریدیم که واقعا غذا درست کردن تو اون خیلی مزه میده  البته اینم بگم که بیشتر مزش به خاطر اینه که 3 تا دونه قابلمه شما با یه سرویس قابلمه آشپزخونه یه قیمته  روز اول با یه قاشق فرنی قرار بود شروع بشه که با میل و اشتیاقت به غذا 2-3 قاشق شد چند روز اول خیلی خوب میخوردی اما وقتی حریره بادوم به...
21 اسفند 1391

ولنتاین

آرتین عزیزم‚ بهترییییینم ولنتاین مبارک اینو همیشه بدون که منو بابایی عاشقتیم ‚تو همه زندگی ما هستی اینم اولین کادوی ولنتاینت از طرف منو باباجون البته سلیقه بابایی بود چون من به خاطر تو وقت نکردم باهاش برم و اون کاسه خوشگل سوپ خوری هم مامان جون برا ولنتاین برات خریده آرتین و قادر عزیزم عاشقتونم   ...
1 اسفند 1391

پاسخ به دعوت یک دوست برای شرکت در مسابقه

امروز یکی از دوستای خوبه وبلاگیم صفورا جون  بهم خبر داد که به یه مسابقه دعوت شدم و باید به این سوال جواب بدم :                              هدفتون از ساخت این وبلاگ چی بوده ؟ من قبل از بارداریم به نی نی وبلاگ خیلی علاقه داشتم شاید دلیلشم این بود که تو شرکتی که کار میکردم همزمان چندتا از همکارام باردار بودنو وبلاگ داشتن و من همیشه خاطراتشونو میخوندم و تصمیم گرفتم زمانیکه باردار شدم منم لحظه به لحظه اتفاقات این دوران رو ثبت کنم هم به خاطر دل خودم و هم اینکه بعدها فرزندم خاطرات دوران کو...
25 بهمن 1391

عکسهای آتلیه

پنجشنبه برات وقت گرفتم که بریم آتلیه و عکس بگیریم بابایی هم تمام کاراشو کنسل کرد و اون روزو به ما اختصاص داد (قادر جون بی نهابت سپاسگذاریممممممممم با ابن همه مشغله ) چهارشنبه مامان جون اومد که کمک حالمون باشه که ازش واقعا ممنونم صبح بابا منو برد آرایشگاه و شما با مامان جون خونه موندی بعدشم اومدیم شمارو برداشتیم و رفتیم آتلیه که طبق معمول با اینکه کلی برنامه ریزی کردم به موقع برسیم باز هم دیر شد و بابا کلی غر زد (امان از ترافیک همت ) ساعت 3  وقت داشتیم اما یک ربع به چهار رسیدیم بازم جای شکرش باقیه تا 7 هم آتلیه بودیم خیلی خوب همکاری کردی و اصلا اذیت نداشتی ولی برای گرفتن آخرین عکس خیلی حالمون گرفته شد به خاطر اینکه تو از ترازو افت...
8 بهمن 1391