سه ماهگی
آرتین جونم باورم نمیشه که سه ماه تموم شد و چقدر زود گذشت انگار همین دیروز بود که از بیمارستان اومدیم خونه و تو شدی همه زندگی ما خییلی خوشحالم که تورو دارم از خدای مهربون میخوام که تورو همیشه برای ما حفظ کنه و ما بتونیم همه کار برای خوشبختی و راحتی تو انجام بدیم آرتینم هروقت بهت نگاه میکنم یا بهت فکر میکنم خیلی حالم خوب میشه انگار که همه دنیا رو بهم دادن البته انگار که نه واقعا همه دنیای ما شدی دلم میخواد وقتی تو هم بزرگ شدی همین قدر ما رو دوست داشته باشی به حرفمون گوش بدی و بدونی که ما هیچ وقت دوست نداریم نارحتی تورو ببینیم و همیشه کنارتیم و مواظبت هستیم و هیچ وقت مارو تنها نذار و کنارمون بمون. پسر عزیزم تا قبل از اینکه تورو داشته باشم سرکار میرفتم اما از وقتی که فهمیدیم خدا تورو بهمون داده تصمیم گرفتیم که دیگه من سرکار نرم و بمونم خونه از گل پسر قشنگم مرقبت کنم و الان از این بابت خیلی خوشحالم چون اصلا دلم نمیاد که یه لحظه از خودم جدات کنم آخه این روزا دیگه تکرار نمیشه و دلم میخواد ثانیه به ثانیه بزرگ شدنت رو شاهدش باشم و ببینم و از کارای شیرینی که انجام میدی لذت ببرم .واااای که زمان چقدر زود میگذره
دیروز برای اولین بار من و بابایی (بدون حضور مامان جون) بردیمت برای چکاپ و کنترل سه ماهگی که خدارو هزار مرتبه شکر همه چیز عالی بود قدت : 61Cm وزن : 6050K و دور سر : 39Cm
یکی و دو هفته ای میشه که دیگه من و بابایی رو میشناسی و از خواب که بیدار میشی بهمون لبخند میزنی عصرا که بابا از سرکار میاد خونه تا باهات صحبت میکنه با یه مظلومیت خاصی با اون چشای خوشگلت ازش میخوای که بغلت کنه بعدشم که اگر این کار اتفاق نیفته میزنی زیر گریه تا بالاخره بری تو بغلش به این هم قانع نیستی و میخوای که حتما راه برن شبها پا به پای ما تلویزیون میبینی و ساعت 11 میری تو گهواره تا ایشالا 12 - 30/12 خوابت میبره
راستی دیروز چندتا از همکارام اومده بودن خونمون جوجو آمیتیس هم بود خیلی خیلی خوش گذشت توساکت و آروم برا خودت بازی میکردی هر از گاهی هم تو بغل دوستام میرفتی معلوم بود کلی بهت خوش میگذره چون اصلا صدات در نمیومد آمیتیس هم مشغول چرخیدن تو هال بود و بازی میکرد