آرتین جانآرتین جان، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 2 روز سن داره
آریا جانآریا جان، تا این لحظه: 8 سال و 3 ماه و 19 روز سن داره

شیرینی زندگی

شش ماهگی و واکسنش

عششششق مامان سلام   اول از همه خدارو شکر میکنم که این 6 ماه اول با تو بودنمون به خیر و خوشی تمام شد و علی رغم نگرانی که برا واکسنت داشتم ‚اونم به خیر گذشت و اصلا اذیت نشدی (واقعا باورم نمیشه چون میگفتن واکسن 6 ماهگی سخته!)6 روز قبل واکسنت یکم سرماخوردگی داشتی رفتیم کرج و 2هفته اونجا بودیم  و بردمت دکتر همون موقع چکاپ هم شدی این ماه اصلا خوب وزن نگرفته بودی همش 300گرم  دکتر گفت به خاطراینه که بهت آب میوه میدادیم که نباید اینکارو میکردیم برا سرماخوردگیتم یه شربت داد.تو اون چند وقتی که اونجا بودیم یه روز ما رو غافلگیر کردی دستتو گرفتم که یواش بلند بشی بشینی دیدم دستم ول کردی و خودت 5 دقیقه با حفظ تعادل نشستی قربون پسر...
27 اسفند 1391

اندر احوالات 6 ماهگی

 سلام آرتینم ‚ میخوام برات از خاطرات این چندوقت بگم که هر روز و هرلحظه با تو بودنش برام یه خاطره به یاد موندنیه عزیز دلم  اول از شروع غذای کمکی برات مینویسم که از 3 هفته پیش با اجازه دکترت شروع شد (18/11/91) تا دکتر گفت میتونیم فرنی رو شروع کنیم منو بابا مثل همیشه با کلی شوق و ذوق رفتیمو برات یه سرویس قابلمه خیلی خوشگل خریدیم که واقعا غذا درست کردن تو اون خیلی مزه میده  البته اینم بگم که بیشتر مزش به خاطر اینه که 3 تا دونه قابلمه شما با یه سرویس قابلمه آشپزخونه یه قیمته  روز اول با یه قاشق فرنی قرار بود شروع بشه که با میل و اشتیاقت به غذا 2-3 قاشق شد چند روز اول خیلی خوب میخوردی اما وقتی حریره بادوم به...
21 اسفند 1391

ولنتاین

آرتین عزیزم‚ بهترییییینم ولنتاین مبارک اینو همیشه بدون که منو بابایی عاشقتیم ‚تو همه زندگی ما هستی اینم اولین کادوی ولنتاینت از طرف منو باباجون البته سلیقه بابایی بود چون من به خاطر تو وقت نکردم باهاش برم و اون کاسه خوشگل سوپ خوری هم مامان جون برا ولنتاین برات خریده آرتین و قادر عزیزم عاشقتونم   ...
1 اسفند 1391

پاسخ به دعوت یک دوست برای شرکت در مسابقه

امروز یکی از دوستای خوبه وبلاگیم صفورا جون  بهم خبر داد که به یه مسابقه دعوت شدم و باید به این سوال جواب بدم :                              هدفتون از ساخت این وبلاگ چی بوده ؟ من قبل از بارداریم به نی نی وبلاگ خیلی علاقه داشتم شاید دلیلشم این بود که تو شرکتی که کار میکردم همزمان چندتا از همکارام باردار بودنو وبلاگ داشتن و من همیشه خاطراتشونو میخوندم و تصمیم گرفتم زمانیکه باردار شدم منم لحظه به لحظه اتفاقات این دوران رو ثبت کنم هم به خاطر دل خودم و هم اینکه بعدها فرزندم خاطرات دوران کو...
25 بهمن 1391

عکسهای آتلیه

پنجشنبه برات وقت گرفتم که بریم آتلیه و عکس بگیریم بابایی هم تمام کاراشو کنسل کرد و اون روزو به ما اختصاص داد (قادر جون بی نهابت سپاسگذاریممممممممم با ابن همه مشغله ) چهارشنبه مامان جون اومد که کمک حالمون باشه که ازش واقعا ممنونم صبح بابا منو برد آرایشگاه و شما با مامان جون خونه موندی بعدشم اومدیم شمارو برداشتیم و رفتیم آتلیه که طبق معمول با اینکه کلی برنامه ریزی کردم به موقع برسیم باز هم دیر شد و بابا کلی غر زد (امان از ترافیک همت ) ساعت 3  وقت داشتیم اما یک ربع به چهار رسیدیم بازم جای شکرش باقیه تا 7 هم آتلیه بودیم خیلی خوب همکاری کردی و اصلا اذیت نداشتی ولی برای گرفتن آخرین عکس خیلی حالمون گرفته شد به خاطر اینکه تو از ترازو افت...
8 بهمن 1391

چهار ماهگی

پسر کوچولوی مامان 4ماهگیت مبارک دلیل تاخیرم قطع بودن اینترنت بود عزیزم وگرنه زودتر برات مینوشتم مهمترین اتفاق این ماه واکسن 4ماهگیت بود که خدارو شکر به خیر و خوشی گذشت و تو اصلا مثل سری قبل اذیت نشدی واکسنت شده بود برام یه کابوس از بس که سری قبل چشممون ترسیده بود که نکنه دوباره اونجوری اذیت بشی و به طور باور نکردنی خیلی خوب بود و بعد از اینکه از مرکز بهداشت اومدیم (طبق معمول کرج خونه مامان جون اینا بودیم )کمپرس یخ برات گذاشتیمو خیلی آروم بودی و خوابیدی بابا جون سرکار بود بنده خدا از نگرانی زود به زود زنگ میزد و حالتو میپرسید.بعد از ناهار یکم گریه میکردی که بیشتر بهانه گیری بود و با کشیدن موهای دایی سیاوش بیچاره میخندیدی و آروم میشدی اون...
27 دی 1391

اولین جلسه پایش و مشاوره

دیروز اولین جلسه مشاوره و پایش گل پسرم بود و ساعت 10 صبح باید میرفتم مرکز پایش رشد و تحول آفتاب صبح ساعت 8:30 منو بابایی از خواب بیدار شدیم و بعد از خوردن یه صبحانه مختصر (به خاطر اینکه خیلی دیرمون شده بود) و آماده کردن شما رفتیم شهرآرا خدارو شکر سر ساعت رسیدیم و زمان پایش خیلی خوب با مشاورت همکاری کردی و در مجموع خیلی جلسه خوبی بود و مشاورت گفت که آرتین از همه لحاظ از بچه های همسنش جلوتره و خیلی هوشیاره و حرکتاشو فعالیتاش عالیه الهی قربون پسر باهوشم برم    چند دقیقه ای با منو بابایی راجع به اینکه چه محدودیتهایی رو باید برات رعایت کنیم و چه کارایی برای رشد بهتر فکری و عاطفیت انجام بدیم صحبت کرد در حدود یک ربع بیست دقیقه ا...
27 دی 1391

اولین شب یلدا با آرتین

آرتین مامان شب یلدات مبارک امسال شب یلدا با وجود تو برامون رنگ و بوی دیگه ای داشتو زیباتر از هر شب یلدای دیگه ای بود بازم طبق معمول و البته با اصرار و التماس مامان جون اینا رفتیم اونجا  دختر عموی من هم (فرشته) به خاطر اینکه تورو ببینه اومد خونه مامان جون. وجود تو طوری این شبو برامون به یادماندنی کرد که نمیتونم وصفش کنم اینقدر سرگرم کارای تو شده بودیم که نفهمیدیم زمان چطوری گذشت به خصوص شب ساعت 1:30 که میخواستیم بخوابیم شما بیدار شدی و چنان قهقه هایی سر داده بودی که همه به خنده تو خندشون گرفته بود و بعد از نیم ساعت بازی و خنده تونستم بخوابونمت عسلم. آرتین عزیزم عمرت چون یلدا بلند باد و به اندازه تمام برگهای رقصان پاییز برات آرزوهای ...
3 دی 1391