آرتین جانآرتین جان، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 2 روز سن داره
آریا جانآریا جان، تا این لحظه: 8 سال و 3 ماه و 19 روز سن داره

شیرینی زندگی

اولین مسافرت

نفس مامان چطوری ؟ تجربه اولین مسافرت با ماشین‚با تو خیلی خوب بود فکر میکردم خیلی سخت بگذره اما اصلا اینطور نبود و خیلی هم خوش گذشت. چند وقتی بود که خاله نیلوفر اینا دعوتمون کرده بودن خون شمالشون ‚هفته گذشته یه تعطیلی داشتیم بابا هم یه روز مرخصی گرفتو به همراه عمو آصف اینا رفتیم شمال. دوشنبه ظهر راه افتادیم شب رسیدیم تالش تو راه بیشتر شیر میخوردی و میخوابیدی موقع هایی هم که بیدار بودی میومدی جلو و ورجه وورجه میکردی و هرچی میخوردیم تو هم میخواستی و خلاصه پابه پای ما مشغول خوردن بودی  صبح که از خواب بیدار شدیم رفتیم به ویلای یکی از آشناهای خاله نیلوفر اینا تو جاده اسالم - خلخال. واقعا جای زیبایی بود یه طبیعت بینظیر...
22 مرداد 1392

عکسهای آتلیه 2

وروجک مامان نمیذاری که برات بنویسم اینقدر شیطونی میکنی و با لپ تاپ بازی میکنی که مجبور میشم صرف نظر کنم  چندتا از عکساتو برات میذارم که یادگاری بمونه البته تمام عکسات تو آلبومت هست ...
20 مرداد 1392

اولین مریضی

الهی مامان برات بمیره و مریضیتو نبینه 3 هفته پیش مهمون داشتیم (پسر خاله بابا و خانمش آیلین جون) از عصر دیدم حال نداریو بهونه میگیری شبش پیش خودم خوابوندمت که بیشتر مراقبت باشم و چه کار خوبی کردم چون نصف شب دیدم داری به سختی نفس میکشی و تا اومدم بلندت کنم بالا آوردی بدنتم داغ بود تب داشتی من که حسابی ترسیده بودم بابا سریع رفت برات استامینوفن گرفت و پاشویت کردیم خیلی بهونه میگرفتی منم پابه پات گریه میکردم تبت پایین اومد اما چیزی نمیخوردی ظهر مامان جون اینا اومدن خونمون باهم رفتیم دکتر گفت چیز خاصی نیست یکم سرما خورده و دارو داد اما بهتر نشدی و اسهال شدی  با بابا بردیمت دکتر اینبار پیش متخصص خودت دکتر صالحپور برات آزمایش مدفوع نوشت ک...
16 مرداد 1392

جشن دندونی

خوشگل پسرم  اولین مرواریدت مبارک روز چهارشنبه عصر به خوبی و خوشی با حضور مهمونات جشنت برگزار شد همه چی خیلی عالی بود ‚دست مامان جون درد نکنه با غذاهای خوشمزه ای که درست کرده بود خیلی برای این جشن زحمت کشیده بود   عزیزم  از ساعت 5:30 مهمونا اومدن و تا ساعت 11جشن ادامه داشت !! در حدود 40 نفر مهمون داشتیم خیلی دوست داشتم بیشتر از این دعوت کنم که متاسفانه محدودیت جا داشتیم ایشالا تولدت  تو اون سر و صدا یه نیم ساعتی راحت خوابیدی و تا آخر شب سرحال بودی کلی نی نی خوشگل مثل خودت اونجا بود و زحمت کشیده بودن کادوهای خیلی خوشگل برات آورده بودن که از همین جا ازشون تشکر میکنیم   بقیه عکسارو تو پس...
11 تير 1392

هفته ای که گذشت ...

گل پسرم چطوره ؟ هفته ای که گذشت یه هفته پرکار و خیلی خوب بود برامون شروع هفته با رفتن به آتلیه بود ‚اینبار منو تو باهم رفتیم بابا به خاطر مشغله کاریش نتونست بیاد و مجبور شدیم با آژانس بریم تو آتلیه خیلی شیطونی کردی و در حال بهم زدن دکور و وسایل اونجا بودی ولی در کل عکسای خوبی ازت گرفتن شبش مهمون داشتیم اونم از اردبیل‚عمه شیوا و عزیز و دایی و زن دایی بابا اومدن خونمون و چند روزی با هم بودیم بعد همگی رفتیم کرج یکروزشم بابا مرخصی گرفت که به کارامون برسیم و باهم باشیم چهارشنبه اش هم با خاله نیلوفر و آروشا رفتیم پارک و فردا شبش هم با دوستای بابا رفتیم خونه آقای عیسی خانی که خیلی خوش گذشت و تو و رها حسابی بازی کردین ...
2 تير 1392

آرتین در نه ماهگی

وروجک مامان سلام این چند وقت اینقدر شیطون و بازیگوش شدی که که هرچی بگم کم گفتم دو هفته ای میشه که چهار دست و پا میری (البته اوایل فقط دنده عقب بود )ددری شدی حسابی کافیه فقط در باز بشه  چنان دست و پا میزنی برا بیرون رفتن که اگر نبرمت گریه و جیغ و داد سر میدی عاشق بیرونی منم که باید همش جلو دیدت باشم همچنان خوش اخلاق و خوش خنده ای و هنوز پیش نیومده جایی غریبی کنی یه اتفاق مهم دیگه جوونه زدن اولین مرواریدته  و منم مشغول آماده کردن مقدمات جشنت هستم که این چهارشنبه برات میگیرم. راستی اینجا اولین عروسی که رفتی (عروسی همکار بابا‚آقای شاکری که خیلی بهمون خوش گذشت و تو هم خیلی ذوق کرده بودی با رها بازی میکر...
2 تير 1392

هشت ماهگی

سلام عشق مامان خدارو شکر هشت ماهتم تموم شد و وارد 9 ماه شدی عسسسسسسسلم. این ماه خیلی پر اتفاق بود و هر روزش برامون سخت گذشت چون مصادف با  خونه خریدن ‚اثاث کشی ‚جراحی من و بهونه گیریهای تو بود که فکر میکنم به خاطر دندونات باشه ولی خدارو شکر همش تموم شد ولی همچنان بهانه گیریهات مونده  ارتباط خیلی خوبی با بچه ها داری تازگیها داری سعی میکنی بایستی وقتی خونه هستیم دوست داری همش من کنارت باشم یا تو بغلم باشی الهی قربون این وابستگیت بشم شبها پیش خودمون میخوابی و جدیدا اینقدر غلت میزنی و بیدار میشی شیر میخوری که بابا مجبور میشه بره تو هال بخوابه این ماه زیاد مهمونی دعوت شدیم چندبارش هم خونه همکارای بابا بود هرجا وارد میشد...
1 تير 1392

هفت ماهگی

سلام نفس مامان خوبی ؟ برای چکاپ هفت ماهگیت نرفتیم پیش دکتر خودت و نزدیک خونمون یه متخصص اطفال بود با بابایی بردیمت اونجا خدارو شکر مثل همیشه همه چیز خوب و عالی بود و اما از شیطنتت بگم تو مطب دکتر : خیلی وقته که یاد گرفتی از خودت صدا در بیاری اما بعضی وقتا چنان جیغ میکشی که قرمز میشی قربون اون ذوق کردنت برم وقتی دکتر داشت معاینت میکرد مترشو محکم گرفته بودی و بهش نمیدادی و قتی هم که روی تخت نشوندت گوشیشو گرفته بودی و میکشیدی تا اینکه بالاخره دکتر طاقت نیاورد و بهت گفت شما نسبت به سنت(7 ماه) خیلی شیطونیااااااااا قدت: 69Cm وزن:200/8 دور سر: 43Cm خیلی خوب با بچه ها رابطه برقرار میکنی و ابراز محبت میکنی همه چی رو میفهمی هرجا میریم تمو...
1 تير 1392

نوروز 92 با پسرم آرتین

پسر کوچولوی مامان عیدت مبارک نوروز 92 ‚ اولین بهار زندگیت مبارک عشقم پارسال این موقع تو شکمم بودی و لحظه شماری برای دیدن روی ماهت داشتم اما امسال تو بغلم و در کنارمون بودی خدای مهربونم روزی هزاران بار به خاطر وجود این گل قشنگ شکرت. اول از همه از تمامی دوستان وبلاگیمون تشکر میکنم که جویای حالمون بودن و در ادامه دلیل تاخیرمو میگم.و اما خاطرات نوروز 92 : آرتین جونم ‚امسال شب چهارشنبه سوری یک روز قبل از عید بود و ما هم طبق برنامه هرسال چمدونا رو بستیمو رفتم کرج روز عید (سال تحویل) پرواز داشتیم برای اردبیل و قرار بود بعد از 6 ماه عزیز جون اینا رو ببنیم قبل از پرواز خیلی دلشوره داشتیم که تو هواپیما اذیت نشی و و قتی هم که ...
26 فروردين 1392