آرتین جانآرتین جان، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 17 روز سن داره
آریا جانآریا جان، تا این لحظه: 8 سال و 4 ماه و 3 روز سن داره

شیرینی زندگی

قادر جوووووووونم ممنونم

این مطلب رو برای قادر عزیزم مینویسم که یه تشکر از زحماتش داشته باشم و هم اینکه بعدها آرتین بخونه و همیشه قدردان زحمتای بابای مهربونش باشه.قادر جونم در طول 9 ماه بارداری من تمام تلاشش رو برای آرامش و راحتی من انجام داد و از هیچ کاری برام دریغ نکرد که با آرامش من تو هم ذر آرامش رشد کنی خیلی از بهانه گیریها و بد اخلاقیهای منو با صبر و حوصله تحمل کرد و همیشه از خود گذشتگی نشون داد شاید خودم هم نمیتونستم این رفتارامو تحمل کنم. در مورد انتخاب بیمارستان دکتر و ... هیچ کوتاهی نکرد و بعد از زایمان هم از نظر رسیدگی به من و شما سنگ تموم گذاشت و تمام کارهای مربوط به من و تو و خونه رو انجام میده و تا امروز که 5/3 ماهته همه وقت کمک حالم و سنگ صبورم ب...
28 آذر 1391

آرتین و اولین محرم

سلام نفسم میخوام برات از تاسوعا و عاشورای امسال که با هم بودیم بگم طبق معمول تا تعطیلات میشه شال و کلاه میکنیم میریم خونه مامان جون اینا آخه خونه خودمون خیلی تنهاییم پارسال روز شهادت حضرت علی اصغر خیلی دلم گرفته بود یه مقدار هم خودم مریض احوال بودم و چند وقتی بود راهی این دکتر و اون دکتر بودم از سرکار که اومدم خونه دیدم تلویزیون مراسم عزاداری شیرخوارگان رو نشون میده از خدا خواستم اگه ایشالا سال آینده تورو داشتم لباس سقا تنت کنم و تو این مراسم شرکت کنیم و یه نذر کوچیکی هم دارم که هرساله باید ادا بشه;خدارا شکر امسال گل پسرم تو بغلم بود منم همین کارو کردم واااای که چقدر مظلوم شده بودی تو این لباس البته همه میگن قیافت یه معصومیت و مظلومیت خاص...
28 آذر 1391

سه ماهگی

آرتین جونم باورم نمیشه که سه ماه تموم شد و چقدر زود گذشت انگار همین دیروز بود که از بیمارستان اومدیم خونه و تو شدی همه زندگی ما خییلی خوشحالم که تورو دارم از خدای مهربون میخوام که تورو همیشه برای ما حفظ کنه و ما بتونیم همه کار برای خوشبختی و راحتی تو انجام بدیم آرتینم هروقت بهت نگاه میکنم یا بهت فکر میکنم خیلی حالم خوب میشه انگار که همه دنیا رو بهم دادن البته انگار که نه واقعا همه دنیای ما شدی  دلم میخواد وقتی تو هم بزرگ شدی همین قدر ما رو دوست داشته باشی به حرفمون گوش بدی و بدونی که ما هیچ وقت دوست نداریم نارحتی تورو ببینیم و همیشه کنارتیم و مواظبت هستیم و هیچ وقت مارو تنها نذار و کنارمون بمون. پسر عزیزم تا قبل از اینکه تورو ...
10 آذر 1391

چکاپ و واکسن دو ماهگی

پسر کوچولوی مامان دو ماهگیت مبارک عزیز دلم چهارشنبه صبح یعنی یک روز قبل از دو ماهگیت خاله سودا و جوجو رها اومدن خونمون و کلی بهمون خوش گذشت و حسابی محو و سرگرم کارای بامزه رها کوچولو و شما پسری بودیم و فرداش هم همگی باهم رفتیم خونه مامان جون اینا تا بریم مرکز بهداشت و واکسنت رو بزنیم من و بابا قادر و مامان جون رفتیم اول خانمی که قرار بود واکسنتو بزنه یکسری توضیحات درباره واکسنا و عوارض بعدش بهمون داد و بعد گفت رو تخت بخوابونیمت و پاهاتو محکم بگیریم من که اصلا دل نداشتم و یه گوشه ایستادم بابا جون و مامانی نگهت داشتن و چند ثانیه بعد یه جیغ زدی و یه کم بعدش که واکسن سه گانت رو زد زدی زیر گریه اونم چه گریه ای جیگرم برات کباب شده بود و منم با...
17 آبان 1391

یک ماهگیت مبارک باشه پسرم

سلام عزیز دلم  باورم نمیشه که یکماهه کنارم هستی آرتین عزیزم نمیتونم بگم که چقدر دوستت دارم و چقدر دوست داشتنی هستی. پسرم این یکماهی که گذشت ما خونه مامان جون اینا هستیم و اجازه نمیدن بریم خونمون تا 10 روز دیگه که چله شما تموم بشه  برای چکاپ ماهانه که بردیمت دکتر همه چیزت خوب بود و وزنت شده بود 3500 و قدت 52cm. فردای چکاپ ختنه ات کردیم الهی برات بمیرم وقتی گریه میکردی نمیدونی من چه حالی شده بودم و با تو گریه میکردم و شیرت میدادم ،تازه من بعد از اینکه ختنه ات تموم شد اومدم تو مطب دکتر مامان جون اجازه نداد بیام بالا . شب اول یه مقدار اذیت شدی ولی بعدش خدارو شکر خوب بودی عزیزم  چهارشنبه ١٩/٧/٩١ چله ات هم تموم شد و مام...
26 مهر 1391

آرتین عزیزم , زندگی مامان به دنیا خوش اومدی

پسر عزیزم قرار بود آخر شهریور به دنیا بیای ولی مثل اینکه متوجه شده بودی که من و بابا بی صبرانه منتظر دیدنت هستیم ,  عجله کردی و 20 روز زودتر به دنیا اومدی و قدم رو چشم ما گذاشتی و زندگی قشنگمون رو صد برابر شیرین تر و قشنگ تر کردی. آرتین جونم جمعه ساعت 3 نیمه شب بود که درد زیادی داشتم بابایی رو صدا زدم و با هم رفتیم بیمارستان , مامان جون اینا هم از کرج حرکت کردن و اومدن سریع منو بستری کردن و با دکترمون تماس گرفتن و شما روز شنبه 11/6/91 ساعت 8:42 صبح توسط خانم دکتر کاظمی تو بیمارستان آتیه به دنیا اومدی. وزنت پسرم 2700 و قدت 49cm بود عسل مامان , دکترت میگفت خیلی خوب رشد کردی با توجه به اینکه 3 هفته زود به دنیا اومدی. ...
26 شهريور 1391

ماه هشتم و اتفاقات این چند وقت

سلام وروجک مامان آرتین عزیزم وارد ماه هشت شدیم ، الهی قربونت برم که داری بزرگ میشی که بیای پیش من وبابا جون خیلی خوشحالم که تا یکماه دیگه تو بغلم هستی من و باباجون از الان داریم برای دیدنت روز شماری میکنیم که بیای به جمع دو نفره ما و زندگیمونو شیرین تر کنی، روزی هزار بار خدارو به خاطر وجود تو شکر میکنیم که زندگی قشنگمون صد برابر زیباتر و شیرین تر شده  پسر عزیزم از این به بعد هم باید هر دو هفته برای چکاپ بریم گرمای هوا خیلی اذیتم میکنه اما به خاطر تو عزیزم همه چی رو تحمل میکنم ماه گذشته دو هفته رفتم خونه مامان جون اینا و اونجا بودم چون هم بابایی خیلی کار داشت و سرش شلوغ بود و شبها دیر میومد و اینکه عمو حسین (عموی من) با آرمان...
7 شهريور 1391

نامگذاری

سلام میوه زندگیم پسر عزیزم از روزی که منو بابایی فهمیدیم شما پسملی دنبال یه اسم خوب و قشنگ برات بودیم و از بین اسمهای زیادی که بود چندتا را کاندید کردیم و بالاخره از بین اسمهای آرتین و رادمان اسم آرتین رو برات انتخاب کردیم عزیز دلم  بعد از اینکه من و بابایی نظرمونو راجع به اسمت به مامان جون اینا و بقیه گفتیم همه از اسمت خوششون اومد و کلی استقبال کردند  آرتین به معنی پاک و مقدس و نام هفتمین پادشاه ماد میباشد ایشالا که نامدار باشی پسر عزیزم و در لطف و پناه خدا همیشه سلامت و عاقبت بخیر باشی                    &...
30 مرداد 1391

سونوی هفته 32

سلام آرتین مامان   چطوری پسملی ؟ عزیز مامان هفته گذشته نوبت دکتر داشتیم که بابا جون ما رو برد چون تو ماه رمضان قرار داریم بابایی زود میاد خونه و تونست با ما بیاد. دکتر سونو انجام داد که خدارو شکر همه چیز عالی بود و شما عسلی تو این هفته ( پایان هفته 32 ) یک کیلو و 913 گرم وزن داشتی قربونت برم که داری خوب رشد میکنی و خیال منو بابایی را از این بابت راحت کردی     دکتر موقعی که داشت سونو انجام میداد بابایی رو هم صدا کرد که بیاد و شما رو ببینه و برای  اولین بار بود که باباجون پسملشو میدید (البته صدای قلبتو تو ویزیتای قبلی شنیده بود)   نمیدونی چقدر خوشحال بود و قربون صدقت میرفت وقتی که خانم دکتر یکی یکی اع...
29 مرداد 1391