آرتین جانآرتین جان، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 3 روز سن داره
آریا جانآریا جان، تا این لحظه: 8 سال و 3 ماه و 20 روز سن داره

شیرینی زندگی

ماجرای از شیر گرفتن

آرتین یعنی همه زندگی   اینقدر تو نوشتن تنبلی کردم که خیلی چیزا یادم رفته ماشالا اینقدر شیرین و شیطون شدی و هرلحظه یه سوپرایزی برامون داری که یادم نمیمونه همه رو بنویسم. خدایا هرلحظه هزاران بار شکرت به خاطر همه نعمتهایی که بهمون عطا کردی نمیخواستم الان از شیر بگیرمت اما با مشورت و صلاحدید دکترت و دکتر خودم  قرار شد شیر مادر خوردن رو ترک کنی. 16 ماه تمام شیر مامان خوردی و اصلا لب به شیشه نزدی نفس مامان . خیلی برام سخت بود این جدایی  و وابستگی دونفره اما خدارو شکر این مرحله هم به خوبی و خوشی گذشت. دلیل از شیر گرفتنم این بود که هزار ماشالا خوب غذا میخوری و فصل خوبی برا از شیرگرفتن بود دو سه دلیل دیگه هم داشت که بماند. شب ...
2 بهمن 1392

خاطرات پاییز 92

اول از همه بگم آرتین قشنگم خیلی خیلیییییییییییی دوستت دارممممممم (دقیقا به همین شدت ) از ایام محرم و عاشورا برات تعریف میکنم : امسالم مثل پارسال روز همایش شیرخوارگان حسینی شعله زردتو پختیم (خونه مامان جون اینا)و لباس سفید علی اصغر تنت کردمو 2تایی با هم رفتیم مسجد جامع اولش برات جالب بود جمعیت زیاد و یه عالمه نی نی مثل خودت بعدشم شیر خوردی و تو اون صدا خوابیدی یکساعتی اونجا بودیم بعد بابا اومد دنبالمون.روز عاشورا با کالسکه بردیمت بیرون ولی زود خسته شدی و بهونه گرفتی ما به خاطر تو گل پسر برگشتیم خونه بیشتر وقتا یا مهمون داریم یا مهمونی میریم چون تو عاشق شلوغی هستی. وااااای از یکی از کارات بگم شبی که رها اینا خونمون بودن از خواب بیدار شدی...
14 آذر 1392

اولین قدم

قدم برداشتنت مبارک پسرم ایشالا همیشه گامها و قدمهات استوار باشه عزیز دلم. دوهفته ای بود که می ایستادی و تعادلتو حفظ میکردی و با تشویقهای ما یکی دو قدم برمیداشتیو راه میرفتی اما امروز خیلی غافلگیرم کردی و خودت با میل و رغبت شروع کردی به راه رفتن من خیلی ذوق زده شده بودم الهی قربون اون گشاد گشاد راه رفتنت بشم که بعد از چند قدم تالاپی میخوردی زمین  الان بیشتر از این نمیتونم برات بنویسم چون خیلی داری بهونه میگیری و نق میزنی شامم که نخوردی   نمیدونم چی شده گلم که هم خودت داری اذیت میشی هم اینکه منم کلافه شدم   ...
14 آبان 1392

شیرین کاری و شیطنتهات

نفس مامان چطوره ؟ نمیدونم الان که داری این مطلبو میخونی چند سالته کجایی و چیکار میکنی اما همیشه از خدا میخوام صحیح و سالم باشی و دلخوش  دلم میخواد بگم زمان وایسا و نرو میخوام همیشه همینطوری با پسرم بمونم نمیدونی چقدر بامزه شدی و چه کارایی میکنی. از کارات برات بگم : وای وای وای که چقدر بامزه کلاغ پر بازی میکنی تا میگم کلاااااغ ... انگشتای کوچولوتو میذاری زمینو میاری بالا میگی ار اونم باصدای بلند   تا میریم سمت تاب دستت درازمیکنی که سوار بشی و بعدشم با من شروع میکنی به خوندن تاب تاب تابازی...  .هرکی بهت میگه یالا زود دستتو میاری و باهاش دست میدی ‚ بهت میگم آرتین مامانو بوس کن (اگه رو فرم باشی و سرحال) هم...
4 آبان 1392

تولدت مبارک نفسم

گل پسر عزیزم تولدت مبارک  ایشلا صد ساله بشی قشنگم  پارسال این موقع 11/6/91 بهترینو زیباترین روز زندگی منو بابا بود با کلی خاطره خوب و قشنگ. الان که دارم این پستو برات مینویسم مثل یه فرشته کوچولو و خوشگل خوابیدی و منم فرصت کردم با تاخیر یکم برات بنویسم. شب تولدت رفتیم خونه مامانی اینا و اونجا یه جشن کوچولو گرفتیم دلیلشو این بود که چون تاره از مسافرت اومده بودیمو تو هم یکم مریض احوال بودی و دوم اینکه چون برات تازه جشن دندونی گرفته بودم نمیخواستم تو گل پسر و بقیه رو تو زحمت بندازم آخه اینجور جشنا برا شما کوچولوها که زود خسته میشید ‚سخته. از شیرین کاری تولدت بگم تا کیک و شمع رو آوردیم دیگه یه جا بند نمیشدی و میخواستی ...
27 مهر 1392

بقیه عکسهای جشن و مسافرت

عاشقتممممممممممممم گل پسرم مگه میشد شما نی نی هارو یه جا جمع کرد     اینجا داشتند کادوها رو باز میکردند تو هم میخواستی بری پایین کمک  واسه همین قاطی کرده بودی اینجا حیاط خونه مامان بزرگ آروشا که واقعا زیبا بود اینجا اسالمه. هواش خیلی عالی بود البته برا شما نه تمام روز مه بود و نم بارون شنم که هوا سرد شد و مجبور شدیم بخاری هیزمی روشن کنیم اینجا ساحل گیسومه و تو هم عاشق آب بازی اینجا یکی از رستورانهای اردبیله که شب همگی رفتیم اونجا محوطه شیخ صفی و طبق معمول مشغول آب بازی ...
17 مهر 1392

سفر به ترکیه (استانبول)

شنبه 2 شهریور ساعت 3:30 رفتیم فرودگاه امام ‚ساعت 7صبح پرواز داشتیم تو بغل مامانی بودی و یکم بهانه میگرفتی اما خیلی زود خوابت برد و منو بابا هم تو نوبت برا تحویل بار و کنترل پاسپورت بودیم. ساعت 10 به وقت ترکیه رسیدیم هتل و یکساعت بعد اتاقمونو تحویل دادند بعد از استراحت رفتیم میدان تقسیم و خیابان استقلال (استقلال جادسی) تا 11 شب اونجا بودیمو و مشغول خرید و گشت و گذار( یه عالمه خوراکیهای خوشمزه هم داشت درست مثل تهران خودمون) خیلی خوب همکاری کردی و نوبتی تو بغلمون بودی تو هر مغازه یا فروشگاه که میرفتیم ‚نظر همه فروشنده هارو به خودت جلب میکردی و باهاشون بازی میکردی. صبحها باید زود بیدار میشدیم که بریم صبحانه بخوریمو بعد با تور به...
17 شهريور 1392