خاطرات پاییز 92
اول از همه بگم آرتین قشنگم خیلی خیلیییییییییییی دوستت دارممممممم (دقیقا به همین شدت )
از ایام محرم و عاشورا برات تعریف میکنم : امسالم مثل پارسال روز همایش شیرخوارگان حسینی شعله زردتو پختیم (خونه مامان جون اینا)و لباس سفید علی اصغر تنت کردمو 2تایی با هم رفتیم مسجد جامع اولش برات جالب بود جمعیت زیاد و یه عالمه نی نی مثل خودت بعدشم شیر خوردی و تو اون صدا خوابیدی یکساعتی اونجا بودیم بعد بابا اومد دنبالمون.روز عاشورا با کالسکه بردیمت بیرون ولی زود خسته شدی و بهونه گرفتی ما به خاطر تو گل پسر برگشتیم خونه
بیشتر وقتا یا مهمون داریم یا مهمونی میریم چون تو عاشق شلوغی هستی. وااااای از یکی از کارات بگم شبی که رها اینا خونمون بودن از خواب بیدار شدی و دیدی تو خونه شلوغه و مهون داریم رها اومد سمتت تو تو سریع اومدی جلو تلویزیون و با آهنگی که پخش میشد شروع کردی به رقصیدن با چه انرژی رها رو هم میگرفتی که اونم برقصه
امان از مریضی از عروسی عمه شیوا که برگشتیم بیشتر وقتا مریض بودی و مخصوصا شکمت خیلی کار میکنه و به خاطر این زیاد وزن نگرفتی اما مهم نیست فقط سلامتیت برام مهمه که اونم دکتر تایید کرد و گفت مشکلی نیست و به خاطر اینکه خیالم راحت بشه برات آرمایش کلی نوشت برای اولین بار آزمایش خون ازت میگرفتن چه روز بدی بود رو صندلی نشستمو محکم تو بغلم گرفتمت آیت الکرسی خوندم تا سوزن رفت تو دستت چیکار کردی قربون اون اشکات برم نمیدونی چطور بیقراری میکردی منم باهات گریه میکردم ولی بعدش بهت شیر دادمو خدارو شکر زود آروم شدی. خونه که اومدیم دستت یکم کبود شده بود و توهم به همه نشونش میدادی