آرتین جانآرتین جان، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 17 روز سن داره
آریا جانآریا جان، تا این لحظه: 8 سال و 4 ماه و 3 روز سن داره

شیرینی زندگی

خاطرات پاییز 92

1392/9/14 14:51
نویسنده : مامان سپیده
605 بازدید
اشتراک گذاری

اول از همه بگم آرتین قشنگم خیلی خیلیییییییییییی دوستت دارممممممم (دقیقا به همین شدت لبخند)

از ایام محرم و عاشورا برات تعریف میکنم : امسالم مثل پارسال روز همایش شیرخوارگان حسینی شعله زردتو پختیم (خونه مامان جون اینا)و لباس سفید علی اصغر تنت کردمو 2تایی با هم رفتیم مسجد جامع اولش برات جالب بود جمعیت زیاد و یه عالمه نی نی مثل خودت بعدشم شیر خوردی و تو اون صدا خوابیدی یکساعتی اونجا بودیم بعد بابا اومد دنبالمون.روز عاشورا با کالسکه بردیمت بیرون ولی زود خسته شدی و بهونه گرفتی ما به خاطر تو گل پسر برگشتیم خونه

بیشتر وقتا یا مهمون داریم یا مهمونی میریم نیشخندچون تو عاشق شلوغی هستی. وااااای از یکی از کارات بگم شبی که رها اینا خونمون بودن از خواب بیدار شدی و دیدی تو خونه شلوغه و مهون داریم رها اومد سمتت تو تو سریع اومدی جلو تلویزیون و با آهنگی که پخش میشد شروع کردی به رقصیدن با چه انرژی ماچ رها رو هم میگرفتی که اونم برقصه خنده

امان از مریضی ناراحت از عروسی عمه شیوا که برگشتیم بیشتر وقتا مریض بودی و مخصوصا شکمت خیلی کار میکنه و به خاطر این زیاد وزن نگرفتی اما مهم نیست فقط سلامتیت برام مهمه که اونم دکتر تایید کرد و گفت مشکلی نیست و به خاطر اینکه خیالم راحت بشه برات آرمایش کلی نوشت برای اولین بار آزمایش خون ازت میگرفتن چه روز بدی بود رو صندلی نشستمو محکم تو بغلم گرفتمت آیت الکرسی خوندم تا سوزن رفت تو دستت چیکار کردی قربون اون اشکات برم نمیدونی چطور بیقراری میکردی منم باهات گریه میکردم ولی بعدش بهت شیر دادمو خدارو شکر زود آروم شدی. خونه که اومدیم دستت یکم کبود شده بود و توهم به همه نشونش میدادیلبخند

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (6)

رومینا
19 آذر 92 19:39
ایشالله که هم و غمی نداشته باشید و بحق همون عزاداری همیشه سالم باشه راستی کدوم دکتر کوچولو رو می برید دوست دارم لایق بدونید رمز رو به منهم ایمیل کنید
رومینا
23 آذر 92 19:30
امام حسین نگهدارش باشه و نگهدار همه بچه های این سرزمین راستی لباسهای آرتین رو از جای خاصی می خرید؟ اگه صلاح می دونید رمز رو برام ایمیل کنید ممنون
رومینا
2 دی 92 18:16
منتظریم چرا وبلاگ به این خوبی رو به روز نمی کنید این طوری اون کوچولو هم ناراحت می شه
مامان تارا و باربد
11 دی 92 19:45
سلام خانومی ممنون و سپاس از حضورتون چرا پس بروز نمی کنید دفتر خاطرات قندعسلتون رو ببوسیدش به جای من ماشالا به جونش
مامان سارا
20 دی 92 1:47
سلاااااااااااااااااام سپیده جونم خیلی شرمنده ام که اون روز تماس نگرفتم تو اولین فرصت تماس می گیرم الهی من فداش بشم که انقدر بزرگ شده لطفا عکسم بزار دلمون آب شد بابا
مامان سارا
24 دی 92 15:26
عزیز دلم که آمپول زدی کیانم چند وقت پیش بخاطر تبش آزمایش خون داد خیلی بد بود خداروشکر که سلامتی جوجه ناز خاله