سفر به دبی بدون آرتین !!

ساعت 3 نیمه شب اول آبان بود و من و بابا باید میرفتیم فرودگاه امام اما بدون تو اینبار باید میرفتیم سفر !! قلبم داشت کنده میشد خیلی پشیمون بودم که چرا تو رو نمیبردم اما ویزا برات نگرفته بودم و هیچ کاری از دستم برنمیومد مامانی اینا دلداریم میدادن و میگفتن به آرتین با ما خیلی خوش میگذره و نمیذاریم اذیت بشه اما دلهره داشتم و هیچی آرومم نمیکرد آژانس جلو در منتظرمون بود اومدم کنارت و کلی بوسیدم و همونطور اشک میریختم دوست داشتم به این سفر نرم اما قادر کلی باهام صحبت کرد و بلاخره از در رفتیم بیرون همون موقع یه تکونی تو خواب خوردی و یه چیزی گفتی و خوابیدی. تو راه ماشین آژانس به صدا افتاد راننده گفت میخواین برسونمتون تهران با یه ماشین دیگه برید فرودگاه که یه وقت تو را نمونیم ماهم گفتیم نه با همین میریم قسمت باشه به پرواز میرسیم نباشه هم که برمیگردیم. ساعت 4:15 رسیدیم فرودگاه و ساعت 9 هم دوبی بودیم تا رسیدم بهت زنگ زدم مامانی گفت خوبه و داره با سیاوش صبحانه میخوره اما بعدش که اومدم گفت یکم بهونه منو گرفنه بودی الهی فدات بشم نفسم. 4روز دوبی بودیم و جا و لحظه ای نبود که به فکرت نباشیم و یادت نکنیم روزی 2 - 3 بار بهتون زنگ میزدم. تو پارک آبی همش میگفتیم اگه الان آرتین بود اینکارو میکرد و اون کارو میکرد تصمیم گرفتیم 4 - 5 سالت که شد حتما یکبار دیگه باهم بریم دوبی, مخصوص پارک آبی آتلانتیس. مراکز خرید هم که میرفتیم اول برا تو خرید میکردیم. از سیتی سنتر دیره و دبی مال و انصار مال و عربیا سنتر و ابن بطوطه برات خرید کردیم. هتلمون (الجوهره گاردنز) نزدیک دی تو دی و سیتی سنتر بود از گشت و گذار که میومدیم میرفتیم خرید تا پاسی از شب ولی واقعا اگه میبردیمت خیلی خسته میشدی چون همش بیرون بودیم و تو این سن تو هم چیزی از تفریح و سفر متوجه نیستی و برا ما هم سخت میشد. مامانی یه چیزی میدونست که گفت این بچه رو نبرید و خستش نکنید خودتون برید خوش بگذرونین یه دفعه دیگه باهم میرید.وقتی برگشتیم تا منو دیدی با یه مظلومیتی اومدی تو بغلم که دلم داشت ریش میشد منم حسابی بغلت کردمو بوسیدمت عشقم دیگه هیچ وقت بدون تو جایی نمیریم گل پسرم