آرتین جانآرتین جان، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 17 روز سن داره
آریا جانآریا جان، تا این لحظه: 8 سال و 4 ماه و 3 روز سن داره

شیرینی زندگی

این روزای منو آرتینم

1394/4/30 19:14
نویسنده : مامان سپیده
675 بازدید
اشتراک گذاری

گل پسر قشنگم سلام آرام

خیلی وقت بود نیومده بودم به وبلاگت و برات ننوشته بودم اونم چندتا دلیل داشت که الان برات میگم که بعدا بزرگ شدی و خوندی بدونی چه روزایی باهم داشتیم عزیزم. آرتین مامان تو آستانه ورود به 3 سالگیه و هزار ماشالا آقایی شدی برا خودت, یه پسر باادب و نمونه که هرجا میره همه عاشقش میشن و همیشه  کارها و رفتارش قابل تعریفه الهی قربونت برم. از اینکه بزرگ شدنت و قد کشیدنت رو میبینم خیلی خوشحالم ولی مطمینم که دلم برای این روزا خیلی تنگ میشه و دوست دارم همیشه همینطور بچه بمونی محبت

از بعد از عید مشغول اثاث کشی و جابجایی به خونه جدید بودیم که خدارو شکر تو هم مثل ما این خونه جدید رو خیلی دوست داری و راحتی مخصوصا اینکه اتاقت خیلی بزرگ و جا داره و تو احساس خوبی داری بوس واقعا ازت ممنونم که با این سن کمت اینقدر به ما کمک میکنی و مامان و بابا رو درک میکنی تو همه شرایط پسر باهوشم, دو شب تنها رفتی کرج خونه مامانی اینا (به خواست خودت) و خیلی پسر خوبی بودی و اصلا اذیت نکرده بودی فقط روز دوم گفته بودی مامان سپیده بیاد که منم زود خودمو رسوندم. عاشق اون لحظه هایی ام که محکم میپری تو بغلم و بوسم میکنی انگار دنیا رو بهم دادن محبت

یکم از کارات و شیطنتهات بگم که بعدا فکر نکنی اصلا شلوغ نمیکردی خنده صبح تا بیدار میشی سراغ منو میگیری اگه هنوز خواب باشم که میای رو تخت و بوسم میکنی میگه مامان نخواب دیگه پاشو سوباده (صبحانه) بخوریم که منم اول حسابی میچلونمت بعدم میریم باهم صبحانه میخوریم من مشغول کارای خونه میشم و شما هم مشغول ریخت و پاش اسباب بازیهات از اتاق به هال و پذیرایی بغلمحبت بعدشم که از این کار خسته میشی میگی برام دارتون (کارتون) بدار عاشق کارتون بره ناقلا, تام و جری یا به قول خودت بوش و برده (موش و گربه), پلنگ صورتی هستی یه وقتایی دیگه کلافه میشم از بس که جمع میکنم تو میاری میریزی تا یکمم دعوات میکنم زود  میگی دیگه دوستت ندارم و میدویی میری تو اتاقت اما 5دقیقه نمیشه که میای و همیشه دوباره فراموش میشه خندهمنم که اصلا طاقت ناراحتیت رو ندارم زود بغلت میکنم و میبوسمت. یه وقتایی که دیگه خیلی جوش میارم و بهت تذکر میدم میگی اونجوری نکن میترسم یا میگی با یه لحن مظلومانه منو دوا تردی(کردی)بوسواقعا یه وقتایی میمونم چیکار کنم از بس که تو همه چی رو میفهمی . کوچیکتر که بودی خیلی بهونه میگرفتی و زیاد نق میزدی اما خدارو شکر الان خیلی خوب شدی و زیاد بهونه نمیگیری و زود از موضوع رد میشی مخصوصا وقتی با من هستی اما با قادر بیچاره اینجوری رفتار نمیکنی و حرفتو به کرسی میشونی چون اون هرچی بگی یا بخوای برات میخره مخصوصا یه تا یکم گریه کنی , خیلی بلایی وروجک چشمکبوس جدیدا هم با این جمله حسابی از ما دلبری میکنی : میای میگی تورو دوست ندارم منم میگم چرا ؟ میگی آخه تورو عااااشیگم (یعنی عاشقتم) دیگه منم خونم به جوش میاد و حسابی میبوسمت و میچلونمت

قبل از عید مهد ثبت نامت کردم ولی خوشت نیومد و گفتی نمیری با اینکه یکهفته خودم اومدم و اونجا نشستم بعدشم ساعت 10 با سلام صلوات میرفتی ساعت یک ربه به 12 هم میومدم دنبالت ولی گفتی دوست نداری بری و گریه میکنی منم دیگه نبردمت. الان ازت میپرسم ببرمت مهد میگی تو هم بیا بشین آرام

الان اومدی به من میگی مامان هیچی نداریم بخوریم خندهیعنی اینکه گرسنمه و خوراکی بیار. فعلا تا همینجا باشه دوباره برات مینویسم نفسم بغل

پسندها (2)

نظرات (0)